چه کردی اشک مادررا چرا اینگونه می ریزی. مگر خشم خدا خواهی که بر جانت بر انگیز ی. نمی آید اگر یادت زمان خورد سالی را حکایت میکنم بشنو تو آن آشفته حالی را. نبودت قدرت آن را که از خود دور گردانی. مگس ها را چه سود اما،تو اینهارا نمی دانی. شب از درد تو مادر را هزاران درد در دل بود به چشمت خواب شیرین و بر او زهر هلاهل بود توتب می کردی و مادر به جانش آتش سوزان. چنان سوزند

پاسخ به

×